بیداری پایگاه درفش کاویانی در راه مبارزه با خرافات و ننگ و جنایات 1400 ساله دین و 400 ساله مذهب و 31 ساله حکومت ننگین و خودکامه و پر ازفساد و جنایت آخوندی -
یک مسلمان ایرانی تنها از این جهت مسلمان است که پدرش مسلمان بوده است و پدر او نیز بهمین دلیل مسلمان بوده که پدری مسلمان داشته است و پایان این خط زنجیر به زرتشتی فلک زده ای می رسد که با شمشیر عرب لا اله الله گفته بود !! بی آنکه حتی معنی آنرا دانسته باشد!!
شجاع الدین شفا - تولدی دیگر
-
خدایا ایران را از دروغ و دشمن و خشکسالی حفظ کن - دعای داریوش بزرگ برای ایرانیان همه زمانها
.
هیچکس حقایق مذهبی را بخوبی آنهائی که توش خردگرائی را از دست داده اند نمی فهمند - ولتر
اسلام با درد و ناراحتی شروع میشود و با دردو ناراحتی تمام میشود اسلام باخونریزی شروع میشود و با خونریزی تمام میشود اسلام با عمامه گذاری شروع میشود وبا کلاه گذاری تمام میشود اسلام با شکنجه شروع میشود و با شکنجه تمام میشود اسلام با پایین تنه انسان کارش شروع میشود و با پایین تنه کارش تماممیشود وبهمین دلیل اسلام را به بیضه مرد مرتبط دانسته و آنرا تخمی ترین دینمینامند و در بهشت ختنه کرده ها با خانواده ائمه اطهار هم آپارتمانی هستند . *** از فرمایشات محمد رسول خدای اسلام: ایشان فرموده بودند که قسمت جلوی زنها را ببرید اما یک کمی از آنرا باقی بگذارید فرموده بودند آنرا از ته نبرید(چشم از ته نمیبریم تا تو به ما مهربانیت را کرده باشی ای رسول خدا) چقدر این محمد رسول خدا خوبه یک صلوات از ته جیگر که میشه کشید اون آلت را ازته نمیشه برید در کشورما در استانهای خوزستان و کردستان البته نه همه نقاط آن این ختنه وحشتناک و این جنایت بر سر دخترانمان میآیددر آینده در این مورد بیشتر مینویسم. -
شاید تعجب كنید ختنه دختران این دیگر چیست ؟ این عمل یا همان ناقصسازی جنسی زنان (ختنه زنان) عملی است که طی آن بخشی از آلت تناسلی زنانه به خصوص ک لیتو ریس و لبهای آن بریده میشود. این عمل که
میل جنسی در زنان را تا حد بسیار بالایی نابود میکند، سابقا در میان اعراب بسیار متداول بوده است، اما امروزه نیز توسط گروههایی از اعراب، بخصوص در شمال آفریقا مرسوم است. ناقصسازی جنسی زنان نزد گروههای دفاع از حقوق بشر و فعالان جنبش زنان یکی از مصادیق خشونت علیه زنان تلقی میشود. ( این لینکها تماما" فیلتر شده اند از فیلتر شکن استفاده کنید)
داستان واقعی فاجعه ای بنام ختنه دختران:
بخوانید:
پنج ساله بود که ختنهاش کردند و ۱۳ ساله بود که مرد ۶۰ سالهای خواستگارش شد. تن به این ازدواج نداد و از خانه گریخت. نمیخواست هم سرنوشت خواهرش شود. ختنه او را به چشم دیده بود و خود قربانی این توحش و سلاخی بود.
واریس دیری بعدها خود را به لندن رساند و مدل شد. دراین حرفه موفق بود، اما شهرت امروزی او نه به دلیل مدل بودن، بلکه به دلیل سمتی است که در سازمان ملل متحد دارد. او سفیر سازمان ملل برای مبارزه با ختنه زنان در سراسر جهان است. جنایتی که طبق آمار منتشره سازمان ملل، هر روزه روی ۶۰۰۰ دختر بچه عرب و آفریقایی و برخی کشورهای آسیایی دیگر انجام میشود .
کتاب خاطرات او را با نام «گل صحرا» شهلا فیلسوفی و خورشید نجفی ترجمه کردهاند و نشر چشمه در تهران، درپاییز ۱۳۸۳ آن را منتشر ساخته است .
بخشی از خاطرات واریس دیری:
آن شب، هیجان زده بیدار ماندم. ناگهان مادرم را دیدم که بالای سرم ایستاده است. هوا هنوز تاریک بود، قبل از سحر، زمانیکه تاریکی کم کم جای خود را به روشنایی داد و سیاهی آسمان به خاکستری میگرایید. او با اشاره به من فهماند که ساکت باشم و دستش را بگیرم. من پتوی کوچکم را پس زدم و خواب آلود، تلو خوران، به دنبال او راه افتادم . حالا میدانم چرا دختران را صبح زود با خود میبرند، میخواستند قبل از آنکه کسی بیدار شود، آنها را ببرند تا صدای فریادشان شنیده نشود...
در آن لحظه، هر چند گیج بودم و به سادگی آنچه میگفتند انجام میدادم.
ما از محلی که زندگی میکردیم دور شدیم و به سمت دشت رفتیم. مادرم گفت: اینجا منتظر میمانیم و ما بر روی زمین سرد به انتظار نشستیم. آسمان کم کم روشن میشد، به سختی اشیاء را میشد تشخیص داد. خیلی زود صدای لخ و لخ صندلهای زن کولی را شنیدم. مادرم نامش را صدا کرد و گفت: خودت هستی؟
«بله اینجایم»
هنوز هیچ چیز نمیدیدم، فقط صدایش را شنیدم. بدون اینکه نزدیک شدنش را بینم، ناگهان او را در کنار خود حس کردم. او به سنگ صاف و بزرگی اشاره کرد و گفت: آنجا بنشین نگفت چه اتفاقی میخواهد بیفتد. نگفت بسیار دردناک است، فقط گفت: تو باید دختر شجاعی باشی. کارش را مثل یک جلاد شروع کرد.
مادرم پشت سرم نشست و سرم را به سینهاش چسباند. پاهایش را دور بدن من احاطه کرد. ریشه درختی را که در دست داشت بین دندانهای من گذاشت و گفت: گاز بزن. از ترس خشک شده بودم .
من به میان پاهایم خیره شدم و دیدم زن کولی-شبیه بقیه پیرزنان سومالیایی بود- با یک روسری رنگی که دور سرش پیچیده بود، همراه با یک پیراهن سبک پنبهای- با این تفاوت که هیچ لبخندی بر لب نداشت. نگاهش ماننده نگاه مردهای بود که هنوز چشمهایش را نبسته باشند.
دستهایش داخل کیف دستیاش که از جنس گلیمهایی بود که روی آن میخوابیدیم در جستجو بود. چشمانم روی کیف دستی میخکوب شده بود. میخواستم بدانم با چه چیزی میخواهد مرا ببُرد. یک چاقوی بزرگ را تجسم میکردم، ولی او از داخل آن کیف، یک کیف کوچک نخی بیرون آورد. با انگشتان بلندش داخل آن را گشت و بالاخره یک تیغ ریش تراشی شکسته بیرون کشید. به سرعت تیغ را از این رو به آن رو چرخاند و امتحان کرد. خورشید به سختی بالا آمده بود. نور به اندازهای بود که رنگها را ببینم ولی نه با جزئیات. خون خشک شدهای را روی لبه دندانه دار تیغ دیدم. روی تیغ تف کرد و با لباسش آن را پاک کرد. همچنان که آن را به لباسش میسابید، دنیای من ناگهان تاریک شد. مادرم دستمالی را روی چشمانم انداخت.
چیزی که بعد از آن حس کردم بریده شدن گوشتم، آلت تناسلیم، بود. صدای گنگ جلو و عقب رفتن اره وار را بر روی پوستم میشنیدم.
وقتی به گذشته فکر میکنم، نمیتوانم باور کنم که چنین اتفاقی برایم افتاده است. همیشه فکر میکنم درباره کس دیگری سخن میگویم. نمیدانم چگونه احساسم را بیان کنم تا بتوانید آن را روی بدن خود حس کنید. مثل این بود که کسی گوشت ران شما را برش بدهد یا بازویتان را قطع کند. با این تفاوت که این قسمت حساسترین بخش بدن است.
من حتی کوچکترین حرکتی نکردم، زیرا «امان» [خواهرم] را به یاد داشتم و میدانستم هیچ راه فراری وجود ندارد. فکر میکردم اگر تکان بخورم درد بیشتر میشود. فقط پاهایم بدون اراده شروع به لرزیدن کرد. از حال رفتم...
وقتی بیدار شدم گمان میکردم تمام شده است، ولی بدتر از زمان شروع بود. چشم بندم کنار رفته بود و من زن جلاد را دیدم که یک مقداری خار درخت اقاقیا را کپه کرده بود. او از آنها برای ایجاد سوراخهایی در پوستم استفاده کرد. سپس نخ سفید محکمی از سوراخها رد کرد تا مرا بدوزد. پاهایم کاملا بیحس شده بود، ولی درد بین آنها آنچنان شدید بود که آرزو میکردم بمیرم. مادرم مرا در بازوانش گرفته بود- برای آنکه آرام بگیرم به او تماشا میکردم.
چشمانم را باز کردم. آن زن رفته بود. مرا حرکت داده بودند و بر روی زمین نزدیک صخره خوابانده بودند. پاهایم از مچ تا ران با نوارهایی از پارچه به هم بسته شده بود، به طوریکه نمیتوانستم حرکت کنم. من اطراف را به دنبال مادرم نگاه کردم، ولی او رفته بود. سنگی را نگاه کردم که مرا روی آن خوابانده بودند. از خون من خیس بود. مثل اینکه مرغی را در آنجا سر بریده باشند. تکههایی از گوشت تنم، آلت تناسلیم، آنجا افتاده بود، دست نخورده، زیر آفتاب در حال خشک شدن بود.
دراز کشیدم، به خورشید که حالا دیگر بالای سرم ایستاده بود نگاه کردم. هیچ سایه ای اطراف من نبود و موجی از گرما به صورتم سیلی میزد. تا اینکه مادرم همراه با خواهرم برگشت. مرا به سایه یک بوته کشاندند. این یک سنت بود. یک سر پناه کوچک زیر یک درخت آماده کرده بودند، جایی که من تا زمان بهبودی استراحت کنم. چند هفته، تنهای تنها، تا کاملاً خوب شوم.
فکر کردم عذاب تمام شده، اما هر بار که خواستم ادرار کنم درد شروع میشد. حالا میفهمیدم چرا مادرم میگفت زیاد آب و شیر ننوش. مادرم اخطار کرده بود که راه نروم. بنابراین نمیتوانستم طنابهایم را باز کنم. چون اگر زخمها از هم باز میشد، کار دوخت و دوز باید دوباره انجام میگرفت.
اولین قطره ادراری که از من خارج شد، انگار اسید پوستم را میخورد. وقتی زن کولی مرا دوخت، فقط سوراخی به اندازه سر چوب کبریت برای ادرار و خون- در زمان پریودی- باز گذاشته بود. این استراتژی خردمندانه، تضمینی بود برای اینکه تا قبل از ازدواج هیچ رابطه جنسی نداشته باشم و شوهرم مطمئن باشد یک باکره تحویل گرفته است.
هر هفته مادرم معاینهام میکرد تا ببیند کاملاً بهبود یافتهام. وقتی بندهایم را از پاهایم گشودم، توانستم برای اولین بار به خود نگاهی بیندازم. یک تکه پوست کاملا هموار کشف کردم که فقط یک جای زخم در وسط آن بود. مانند یک زیپ، که آن زیپ کاملا بسته شده بود. آلت تناسلیم مثل یک دیوار آجری مهر و موم شده بود تا هیچ مردی توانایی دخول تا شب عروسیم را نداشته باشد…زمانی که شوهرم با یک چاقو یا فشار، آن را از هم میدرید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
این مطلب به تاریه پنج شنبه اورمزد شید 19 فروردین ماه 2569شاهنشاهی برابر با 19فروردین ماه 1388شمسی تحمیلی تازی و تازی پرستان نوشته شد.
امیدوارم من هم سهمی در خردگرائی هموطنانم داشته باشم. درد من تنهائی نیست ، مرگ ملتی است که گدائی را قناعت ، بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقترا حکمت خدا مینامند!! - گاندی
** من مسلمان نیستم ( نبایدم باشم) من ایرانیم
* در مقابل مذهب ، ملیت رو قرار میدم در مقابل الله اکبر ، زنده باد ایران رو میگذارم ... فرهنگ همیشه غالب میشه بر زور و ستم از سخنان زنده یاد فریدون فرخزاد گرامی
من با این حرفی که میزنی کاملا" مخالفم اما حاضرم جان خودرا فدا سازم که تو حق داشته باشی حرفت را بزنی " ولتر "
اندیشمند میهن دوست کشورمان ارد بزرگ می گوید : گل های زیبایی که در سرزمین ایران می بینید بوی خوش فرزندانی را می دهند که عاشقانه برای رهایی و سرفرازی نام ایران فدا شدند .
**نه پنهان نه سربسته گویم سخن خدا نیست این جانور اژدهاست!!! مرنج از من ای شیخ نادان که من خدا ناشناسم اگر این خداست - زنده یاد علی اکبر سعیدی سیرجانی ( مقتول شده قتلهای زنجیره ای کشورمان )
** شود مردمی کیش و آئین ما نگیرد خرد خرده بر دین ما - بیآریم آن آب رفته به جوی -مگر زان بیابیم آبروی
* من هیچ اجباری در اعتقاد به خدائی که می گویند احساس ، منطق و شعور را به من عطا کرده است ، ولی می خواهد که از بکار بردن آن چشم پوشی کنم حس نمیکنم از سخنان گالیله
* اگر اسلام آخرین دین خداست ، و اعدام انسان در این دین رواست و آن خدا شاهد این ماجراست ، گام نخست ، اعدام خود خداست.
**پارسیم گوهر کوروش نشان چون تو عرب نیستم ای بی نشان چون تو معرب هم نیستم ای آخوند بی نشانتر
* نفرین بر روحانیتی که لباس ایمان و بندگی خدا بر تن میکند و در رکاب اهریمن و ضحاک قدم بر میدارد!!
* آخوندها دسته ای هستند در این کشور که مفت می خورند و کاری که از دستشان بر می آید ایستادگی در برابر پیشرفت است - آنها نه بافنده اند ، نه ریسنده اند ، نه سازنده اند ، نه کارنده اند ، نه دوزنده اند ، و نه میخرند و نه میفروشند - در یک جمله هیچ کاره اند. احمد کسروی
** در مملکت چو غرش شیران فتاد و رفت این "عو عو" سگان شما نیز بگذرد آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست گرد سم خران شما نیز بگذرد.
* رهبران پوپولیست، در بستر بیسوادی فرهنگی و بی نوائی های سیاسی، اجتماعی جامعه رشد می کنند و با ترکیبی در شعار و هیجان و عصبیت و عوام زدگی و عظمت طلبی، بصورت پیشوا ظاهر میشوند ( چقدر این جملات شبیه انقلاب اسلامی و روی کار آمدن آخوندهای پوپولیستمان است )
** به هم میهنان ایران دوست و دشمنان ایران: کشور ایران کشور امام زمان عرب زاده نیست کشور سادات اولاد پیغمبر هم نیست کشور آخوندهای واراداتی از هند و جبل و عامل و دیگر کشورهای عرب هم نیست کشور ایران کشور کوروش و داراست ، کشور زردشت مهربان است ، کشور اردشیر و شاهپور است ، کشور یعقوب و بابک خرمدین است ، کشور رضا شاه بزرگ است ، ایران کشور ایرانیان غیور ، وطن پرست و ایران دوست است - ایران کشور هرکسی با هر دین و عقیده ای هست که اعتقادات دینی اش را در سیاست دخالت نمیدهد - ایران کشور من و تو ایرانی است.